درباره تونل: شاید این یکی از ویژگی های رمان نویس های برجسته است که شخصیت اصلی داستان را هم پیشه خود انتخاب می کنند.

مثل ((مورسو)) در بیگانه .
هرچند به عقیده بنده (( برخی از داستانها اعترافی است تلخ از سوی میان مایگان خود بزرگ پندار به قلم نویسندگان اگزیستانسیالیست)).
سقوط کامو و تونل ساباتو با همین تفکر نگارش شده اند، در تونل، ساباتو از زبان شخصیت اصلی داستان برای خوانندگا اعتراف می کند در حالی که در سقوط، کامو از زبان شخصیت اصلی داستان برای فردی خیالی (جناب آقا) که بعداً مشخص می شود خودش است! اعتراف میکند.
به نظر نگارنده اعتراف به شیوه سقوط کامو برای خواننده کتاب غافلگیر کننده است.
رمان تونل را می توان هم از دیدگاه اگزیستانسیالیسم بررسی کرد و از همان ابتدا با جنبه نفرت بار سرشت انسانی مواجه شد و هم از دید روانکاوی و به تدریج با یک نقاش وسواسی مبتلا به سادومازوخیسم مواجه شد.
قطعا همین بررسی ذات بشر از دیدگاه فلسفی و تحلیل روانشناختی آن توسط نویسنده باعث شده است که ویسندگان بزرگ نیز این اثر را ستوده اند.
نیاز نیست مخاطب کتابخوان حرفه ای باشد، به نظر نگارنده هر فرد علاقه مند به کتاب و با هر سطحی از دانش، با شروع مطالعه این رمان کوتاه، ممکن است تا پایان پیش برود و از وقایع رخ داده در سطر به سطر آن لذت ببرد.
به قول تومان مان : ((گیرا و جذاب)) یک تحلیل کوتاه و زیبا مثل خود داستان. در صفحه به صفحه کتاب بوی عشق، خیانت، وسواس، آزارگری، به مشام می رسد. گاهی احساس می کنید کتاب نمی خوانید و در حال تماشای فیلمی تراژیک با کیفیت اچ دی هستید.هرچند سه فیلم با نام تونل در سال های متفاوت با اقتباس از همین رمان ساخته شده اند. فیلم وسوسه مارتین ساخته الکساندر پین نیز اقتباس دیگری از رمان تونل است.
تحلیل کلی داستان:
((کافی است بگویم که من خوان پابلو کاستل هستم، نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت...))
داستان با همین جمله اعتراض شروع می شود. تلخ است ولی سرد نه! خیلی ها این شروع را به شروع بیگانه کامو تشبیه می کنند، در حالی که شروع بیگانه کامو هم تلخ است و هم سرد. شاید سردی بیگانه را برخی از اهالی کتاب نپسندند ولی تونل ساباتو متفاوت است، شاهکار است. درست مثل فیلم هاییکه در آغاز آن سکانس پایانی فیلم را به بیننده نشان میدهند . احساس می کنید که داستان فیلم لو رفته ولی دوست دارید تا انتهای آن را مشاهده کنید.
شخصیت های اصلی داستان عبارتند از((آلنده)) پسر عمه هانتر، ((هانتر)) پسر خاله ماریا ایریبارنه، ((ماریا ایریبارنه)) همسر ((آلنده)) و ((خوان پابلو کاستل))؛ فردی که ساباتو اعترافاتش را نقل میکند!
((پس از مکثی طولانی زیر لب گفتم: نمی دانم. هنوز نمیدانم. ذهن من دالان تو در توی تاریکی است. گاهی نوری در آن می درخشد، مثل آذرخش، که بعضی از گذرگاه ها را روشن می کند، من نمی دانم چرا بعضی کارها را می کنم...))
اعترافات خوان پابلو در نوع خود جالب توجه است. اعتراف میکند که ماریا تنها کسی بوده که او را درک کرده ولی مستحق مرگ بوده. ساباتو تمایل دارد خواننده کتاب همچون خودش به حال انسان دلسوزی کند. اما آیا این انسان یک قربانی است و اسیر دست سرنوشت یا خودخواسته وارد مهلکه ای می شود که نه گریزی از آن دارد و نه گزیری؟
آیا باید او را محاکمه کرد یا بر او ترحم کرد و در همان مغاک ذهنی که قرار دارد رهایش کرد؟
((رعشه مرا فرا گرفت. در آن حال که سیگاری آتش میزد- پس از آنکه به من نیز تعارف کرد- من پاکت را پاره کردم و نامه را درآوردم. فقط یک جمله بود: من هم به تو فکر می کنم، ماریا...))
خوان پابلو در همان ابتدای کتاب اعتراف می کند که ماریا را کشته است. شاید اگر این قضیه برعکس رخ داده بود و یا حتی ماریا زنده می ماند، بهتر بود که ساباتو از دید روانکاوی و اگزیستانسیالیسم به کاوش سرشت ماریا بپردازد. بله... این انسان واقعا بیمار است و بهتر است به حالش افسوس خورد. ((منظره ساحلی خلوت و زنی تنها که به دریا نگا می کرد)) بعید نیست ماریا تصویر خودش را در نقاشی خوآن پابلو دیده بود، دور از ذهن نیست.
(( ولی چطوری مرا دوست داری؟ شکل های مختلف دوستی هست: آدم می تواند یک سگ را دوست بدارد یا یک بچه کوچک را. آنچه من می خواهم عشق است، عشق حقیقی ، منظورم را می فهمی؟...))
کامو شور و حرارت این عشق را در تونل می ستاید. اما این عشق ورزیدن و ایجاد ارتعاش تا چه زمانی ادامه دارد؟ طبیعی است تا زمانی که در مورد عشق طرف دیگر تردید وجود دارد. پایداری در عشق پس از ایمان و یقین از عشق طرف مقابل، معیار سنجش ارزش هاست. اما معمولا یقین از عشق طرف مقابل، عصیانگری به همراه دارد.
(( و همه چیز به کنار، شاید فقط یک تونل وجود داشت، تاریک و خلوت: تونل من، تونلی که من کودکی، جوانی، همه عمرم را گذرانده بودم...))
چرا تونل؟ این سوالیست که از سر کنجکاوی از آغاز داستان در ارتباط با نام رمان ساباتو از خود می پرسید. انسان ممکن است زمانی بفهمد تونلی که در آن حرکت می کند ز تونل دیگران جداست ولی پوچی، آشفتگی و دنائت اجازه کنترل این انسان طاغی را نمی دهدو خوآن پابلو اعتراف می کند که در یکی از قسمتهای شفاف دیارسنگی تونلی که در آن حرکت می کرده ماریا را دیده است و ساده اندیشانه باور کرد که در تونلی موازی تونل او حرکت می کند.
(( در این ماه ها که محبوس بوده ام، بارها سعی کرده ام درباره آخرین کلمه پیرمرد فکر کنم، آن کلمه " ابله " . فرسودگی و خستگی نامحدود ، یا شاید غریزه ای ناشناخته همواره مانع من می شود...))
خوآن پابلو را فردی مایوس و پوچ گرا نمی یابید، اتفاقاً خود را فردی دانا، فروتن و عاشق معرفی می کند. البته دائماً در حال قضاوت دیگران و تجزیه و تحلیل رفتار آنهاست. هرچند سعی می کند به این فکر کند که چرا ((آلنده )) به او گفت: ابله.
از سوی دیگر همچنان عقیده دارد تنها یک نفر بود که او را درک می کرد. عاشق بودن و وفاداری خود را کتمان نمی کند ولی شما باور نکنید!
باید شاهکار ساباتو را بخوانید تا او را بهتر بشناسید.
شما عزیزان می توانید این شاهکار ادبی را با ترجمه خوب مصطفی مفیدی (نشر نیلوفر) تهیه بفرمایید.